عاشق ترین مرد ، آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت . . .
حوا که بغض کند ، حتی خدا هم اگر سیب بیاورد چیزی بجز آغوش آدم آرامش نمیکند !
خوش به حالت آدم ، خودت بودی و حوایت . . .
وگرنه حوای تو هم ، هوایی میشد !
و خوش به حالت حوا ! تنها حوای زمین تو بودی وگرنه آدم هوای حواهایی دیگر داشت !
آدم به خدا خیانت کرد !!
خدا غم آفرید ، تنهایی آفرید ، بغض آفرید . . .
اما راضی نشد ! کمی تامل کرد . . .
آنگاه “ عشق ” آفرید ! نفس راحتی کشید !!
انتقامش را گرفته بود از آدم . . .
دیگر کافیست !
عاشق ترین مرد آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت !! دوباره سیب بچین حوا !
من خسته ام ، بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند . . .
چقدر خوشحال بود شیطان ! گمان میکرد فریب داده است مرا !
نمیدانست تو پرسیده بودی : مرا بیشتر دوست داری یا ماندن در بهشت را ؟